بر زمین گشتیم تا زد جسم محزون آبله


وه که خوابانید ما را بی تودر خون آبله

بسکه از پهلو به پهلو گشته ام در بزم غم


کرده پهلویم سراسر همچو قانون آبله

گل شد از خون دشت و دیگر راه بیرون شد نماند


بسکه ما را پاره شده از قطع هامون آبله

گر نیاید بر زمین پایش ز شادی دور نیست


در ره لیلی زند چون پای مجنون آبله

نسبت خود می کند گوهر به دندانش درست


در کف دستش از آن دارد صدف چون آبله

زلف مشکینت که ازهر سو دلی شد بسته اش


چیست هندویی که آورده ست بیرون آبله

کی کند باطل مرا دل گرمیی کز مهر اوست


گر فسون خوان را شود لبها ز افسون آبله

وه چه بخت است اینکه گر جام شراب آرم به دست


می شود بر دست من از بخت وارون آبله

از رکاب زر بکش پا در گذرگاه سلوک


پای سالک را در این راه است گلگون آبله

راه جنت کی تواند یافت آن دونی که شد


پای او در جستجوی دنیی دون آبله

یافت ره در روضه آن کو در ره شاه نجف


کرد پای او ز سیر کوه و هامون آبله

سرور غالب امیرالمومنین حیدر که شد


در طریق جستجویش پای گردون آبله

رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد


در ره او پای انجم نیست جیحون آبله

یک شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد


جوش زد چندانکه از وی شد گهر چون آبله

بسکه بر هم زد ز شوق ابر جودش دست خویش


شد کف دست صدف از در مکنون آبله

ای خوش آن روزی که خود را افکنم در روضه اش


همچو مجنون کرده پا در بر مجنون آبله

خیز تا راه دعا پوییم وحشی زانکه شد


پای طبع ما ز جست و جوی مضمون آبله

تا درین گلزار ایام بهاران شاخ گل


آورد از غنچه نورسته بیرون آبله

آنکه چون گل نیست خندان از نسیم حب او


باد او را غنچه دل غرق خون چون آبله